سال دیده، سالمند، کهنسال، بزرگسال، کلان سال، پیر، برای مثال برآورد سر سال خورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱ - ۱۸۲)، آنکه یا آنچه سال های بسیار بر او گذشته باشد، دیرینه، کهنه، برای مثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سال خورد (سعدی۱ - ۷۴)
سال دیده، سالمند، کهنسال، بزرگسال، کلان سال، پیر، برای مِثال برآورد سر سال خورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱ - ۱۸۲)، آنکه یا آنچه سال های بسیار بر او گذشته باشد، دیرینه، کهنه، برای مِثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سال خورد (سعدی۱ - ۷۴)
روز شروع سال نو از عمر کسی که در آن روز جشن گیرند یا مراسمی برای یادبود برپا کنند، وجه تسمیه اش آن است که در قدیم برای حساب عمر رشته ای داشته اند که با گذشتن هر سال گرهی به آن می زده اند و از تعداد گره ها سال های عمر را معلوم می کرده اند، برای مثال گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه / معنی سال گره دانستم (ملاطاهر غنی - لغتنامه - سال گره)
روز شروع سال نو از عمر کسی که در آن روز جشن گیرند یا مراسمی برای یادبود برپا کنند، وجه تسمیه اش آن است که در قدیم برای حساب عمر رشته ای داشته اند که با گذشتن هر سال گرهی به آن می زده اند و از تعداد گره ها سال های عمر را معلوم می کرده اند، برای مِثال گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه / معنی سال گره دانستم (ملاطاهر غنی - لغتنامه - سال گره)
دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد، تحویل سال، هنگام تحویل سال، گردش سال، برای مثال گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سال خرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم - لغتنامه - سال خرد)
دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد، تحویل سال، هنگام تحویل سال، گردش سال، برای مِثال گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سال خرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم - لغتنامه - سال خرد)
عاملی که در اموال دیوان تصرفات بی وجه و غاصبانه کرده. (فرهنگ فارسی معین) : بدان مثال که ولات عمال مال خورده را طلب کنند... (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 67)
عاملی که در اموال دیوان تصرفات بی وجه و غاصبانه کرده. (فرهنگ فارسی معین) : بدان مثال که ولات عمال مال خورده را طلب کنند... (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 67)
کنایه از بسیارسال. (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامۀ منیری). سالدیده. مسن. سالخورده: دهری، مرد سالخورده. هرمل، ناقۀ سالخورده. دویل، گیاه سالخورده. دهکم، پیر سالخورده. هجف، هجفجف، شترمرغ سالخورده. هدم، پیر سالخورده. فانی، پیر سالخورده. (منتهی الارب) : یارب چرا نبرد مرگ از ما این سالخورده زال بن انبان را. منجیک. فژآگن نیم سالخورده نیم ابر جفت بیداد کرده نیم. بوشکور. بیک جای از این پیش لشکر ندید نه از موبد سالخورده شنید. فردوسی. به ایران همه سالخورده روان نشستند با نامور بخردان. فردوسی. همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد همچو عهد دوستان سالخورده استوار. فرخی. چو نالی سبک بگذراند بتیری گران شاخ از سالخورده چناری. فرخی. بسال نو ایدون شد آن سالخورده که برخاست از هر سویی خواستارش. ناصرخسرو. هر که بمعشوق سالخورده دهد دل چون دل خاقانی ازمراد برآید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 609). تا تن سالخورده پیرترست آز از او آرزوپذیرتر است. نظامی. ز خارا بود دیری سال کرده کشیشانی بدو در سالخورده. نظامی. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من بجز از کشته ندروی. حافظ. آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت. حافظ. مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست من سالخورده پیر خرابات پرورم. حافظ. ، کهنه. قدیمی. دیرینه: می سالخورده بجام بلور بر آورده با بیژن گیوزور. فردوسی. آمد بهار و نوبت سرما شد وین سالخورده گیتی برنا شد. ناصرخسرو. گردون سالخورده بویی شنیده از تو در جستجوی آن بو چندین بسر دویده. عطار. منه دل برین سالخورده مکان که گنبد نیاید بر گردکان. سعدی (بوستان). غم کهن بمی سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت. حافظ
کنایه از بسیارسال. (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامۀ منیری). سالدیده. مسن. سالخورده: دَهری، مرد سالخورده. هِرمِل، ناقۀ سالخورده. دَویل، گیاه سالخورده. دَهکَم، پیر سالخورده. هجف، هجفجف، شترمرغ سالخورده. هَدم، پیر سالخورده. فانی، پیر سالخورده. (منتهی الارب) : یارب چرا نبرد مرگ از ما این سالخورده زال بن انبان را. منجیک. فژآگن نیم سالخورده نیم ابر جفت بیداد کرده نیم. بوشکور. بیک جای از این پیش لشکر ندید نه از موبد سالخورده شنید. فردوسی. به ایران همه سالخورده روان نشستند با نامور بخردان. فردوسی. همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد همچو عهد دوستان سالخورده استوار. فرخی. چو نالی سبک بگذراند بتیری گران شاخ از سالخورده چناری. فرخی. بسال نو ایدون شد آن سالخورده که برخاست از هر سویی خواستارش. ناصرخسرو. هر که بمعشوق سالخورده دهد دل چون دل خاقانی ازمراد برآید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 609). تا تن سالخورده پیرترست آز از او آرزوپذیرتر است. نظامی. ز خارا بود دیری سال کرده کشیشانی بدو در سالخورده. نظامی. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من بجز از کشته ندروی. حافظ. آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت. حافظ. مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست من سالخورده پیر خرابات پرورم. حافظ. ، کهنه. قدیمی. دیرینه: می سالخورده بجام بلور بر آورده با بیژن گیوزور. فردوسی. آمد بهار و نوبت سرما شد وین سالخورده گیتی برنا شد. ناصرخسرو. گردون سالخورده بویی شنیده از تو در جستجوی آن بو چندین بسر دویده. عطار. منه دل برین سالخورده مکان که گنبد نیاید بر گردکان. سعدی (بوستان). غم کهن بمی سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت. حافظ
عبارت از شروع شدن سال نو از جلوس. (آنندراج). شروع سال نو از جلوس پادشاه. (استینگاس ص 642) : و آن ساعت که شمس بدرجۀ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست و تاج بر سر نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 32). دین مبارک سال گردش کرده ایام ترا جشن نوروزی به پیروزی و بهروزی زنان. امیر معزی (از آنندراج). در پیش گوش او سر زلفش حجاب بود برداشت او حجاب سر زلف تابدار تا بی حجاب شعر من آمد بگوش او در جشن سال گردش سلطان روزگار. امیرمعزی (از آنندراج)
عبارت از شروع شدن سال نو از جلوس. (آنندراج). شروع سال نو از جلوس پادشاه. (استینگاس ص 642) : و آن ساعت که شمس بدرجۀ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست و تاج بر سر نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 32). دین مبارک سال گردش کرده ایام ترا جشن نوروزی به پیروزی و بهروزی زنان. امیر معزی (از آنندراج). در پیش گوش او سر زلفش حجاب بود برداشت او حجاب سر زلف تابدار تا بی حجاب شعر من آمد بگوش او در جشن سال گردش سلطان روزگار. امیرمعزی (از آنندراج)
قلب خردسال. (آنندراج) : گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد. محمد قلی سلیم (از آنندراج). ، کنایه از کهنه و دیرینه و پیر: چنارسال خرد و سرو نوخیز بهم نشناختی بیننده ای نیز. عرفی (از آنندراج). رجوع به سالخورده شود
قلب خردسال. (آنندراج) : گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد. محمد قلی سلیم (از آنندراج). ، کنایه از کهنه و دیرینه و پیر: چنارسال خرد و سرو نوخیز بهم نشناختی بیننده ای نیز. عرفی (از آنندراج). رجوع به سالخورده شود
روز شروع سال نو از عمر طبیعی که درین روز بعضی جشن میگیرند. توضیح: وجه تسمیه بسبب رشته ایست که هر سال از عمر مولود بر آن گره زنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود (مخصوصا در هند) از تعداد گرههای ریسمان میتوان بسن مولود پی برد ولی در ایران این کلمه را تبدیل به) سالگرد (کرده اند
روز شروع سال نو از عمر طبیعی که درین روز بعضی جشن میگیرند. توضیح: وجه تسمیه بسبب رشته ایست که هر سال از عمر مولود بر آن گره زنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود (مخصوصا در هند) از تعداد گرههای ریسمان میتوان بسن مولود پی برد ولی در ایران این کلمه را تبدیل به) سالگرد (کرده اند